Donnerstag, 3. März 2011

کشک

کشک

حمید از حقیقت گفت که این است و آن
ژیلا از حقیقت گفت
که نه این است و نه آن
...
بهناز مرغ را آماده کرده بود و دنبال زرشک بود
سارا غرق اداهای کیان کوچولو
من گفتم حقیقت یعنی کشک
ژیلا گفت: البته با بادمجون

بر سقف‌های برگ

بر سقف‌های برگ
 
بر سقف‌های برگ
پیراهنی که بر تن باد است
بر سقف‌های برگ
و می‌رود به فاصله‌ی ابر و ماه بیاویزد
و می‌رود به راه بیاویزد
...و بوی سینه‌ی یوسف دارد
و جای پنجه‌های زلیخا بر اوست
پیراهنی که رویت تن نیست
و خود حکایت پیراهن است
پیراهنی که من نیست
بر ابرهای حرف می‌گذرد منگ
بر حرف‌های برف
از هر قرار که می‌آویزد
با آن قرارهای دیگر دارد نظر
و روبه‌روش
بر سقف‌های برگ منم
از هر قرار که می‌آویزد
...


بر سقف‌های برگ
www.youtube.com



دنبال ترس دویدم

دنبال ترس دویدم

دنبال ترس دویدم
دستش را گرفتم
...
پا به پا بردمش

بزرگش کردم

...

از ترس ترس آموختم

و ترس ترس شدم

آن دورتر


آن دورتر

...

بسیار نیستیم و چه بسیاریم
و نیستیم چه بسیار
و زیستیم چه بسیار

با مرگ زیستیم
میان باور و ناباوری

میان رفت و نرفت
با عشق زیستیم
چه بسیار

بسیارها که خاک شدند از ما
بسیارها هلاک شدند
از ما

بسیارها که ماندند
بسیارها که چالاک
رو در گریز نهادند

آموختیم و نیاموختیم چه بسیار
رفتیم تا نرسیدیم
سر کوفتیم
به دیوار

آن دورتر چراغی ست
و می رسیم
چه بسیار


۳۱ اوت ۲۰۰۸

پاییزِ ما


پاییزِ ما

...

افسانة افسانه ساز آمد بسازد
افسانه های تازه یی تا رنگ بازد
افسانه های کهنة دیرینة من

جوشید رنگِ تازه یی، چون سایه در نور
بربست بر من روزنِ همسایه از دور
همسایه شد آماجِ تلخِ کینة من

همسایه ای همسایه خورشیدت کجا شد؟
روزت کجا؟ روزانِ امیدت کجا شد؟
خون ریخت از چشم تو بر آیینة من

آیینه هامان در غباری سرد خفتند
افسانه های دیگری از درد گفتند
دردی که شد پیوندِ سرب و سینة من

افتاد زن، مرد از پی اش آنسوتر افتاد
افتادنی، افتادنِ برگی که در باد
پاییز شد، پاییز در سبزینة من

پاییز ما پاییز آخر نیست برخیز
پاییزها می پرورد توفانِ شبخیز
در برگ و بارِ خود نگر دُردینة من !

ای جانِ جانانه سحر با من نگفتی
کاینگونه بر خاک پریشانی درافتی

برخیز با من فکر فردایی دگر کن
فریاد را تا برنشانی بیشتر کن
زخمی بزن بر رخوتِ آدینة من


۲۷ آبان ۱۳۶۰
از کتاب باران و شیروانی

ولدالحلال

ولدالحلال

در جمع کوچک ما دوست جوانی بود , خجول و کم حرف ـ که شباهت عجيبی به پدرش داشت .

يکی از ما گفت : ولدالحلال يشبه بالابِ واالخال . اصطلاحی که هر کدام از ما دهها بار شنيده ایم.
...
جوانک ـ که در کنتاکی متولد , و بزرگ شده بود ـ کنجکاو بود که معنی اين جمله چيست ؟ به دوستم گفتم : ممکن است جمله را معنی کنی؟

گفت : يعنی اينقدر عربی هم نمی فهمی؟

گفتم : عربی چه عرض کنم. دستِ کم معنی اين جمله را می دانم . اما ايشان ( اشاره به جوانک ) گمان نمی کنم که بداند.

گفت : خب معلوم است. اولاد حلال زاده شبيهِ پدر و دايی اش می شود.

خندة تلخی کردم.

پرسيد : عيبش چيست؟

گفتم :

به نظر من سه ايراد د ارد. يکی زبانی ـ که عربی است. دومی شرعی ـ که با تکيه بر حرام و حلال چه بچه های بيگناهی را در درازای تاريح به خاک سياه نشانده است. سومی سلب هويت از مادر . بچه به پدر و دايی اش شبيه است. نه به پدر و مادرش. انگار که دايی خواهرزاده اش را زاييده باشد.

آخوندها چنين اصطلاحاتی را باب کرده اند. و ما ـ که خودمان را روشنفکر هم قلمداد می کنيم ـ بی هيچ تاملی آنها را تکرار می کنيم.

جوانک با لحن شيرينی گفت : پس من که دايی ندارم تکليفم چيست؟

پدرش گفت : بنابراين هنوز نمی توانی به دنيا آمده باشی



هر شب ستاره يی به زمين می کشند و باز ...

هر شب ستاره يی به زمين می کشند و باز ...
در متن های کلاسيک شعر فارسی نمونه های بسياری از تاثير گزاری و تاثير پذيری ديده می شود. مثلا در شعرحافظ رد سعدی و مولوی و عطار و خيام و خواجو و ديگران را می توان دنبال کرد، و يا در شعر سعدی به فردوسی و مولانا برخورد. با اين حال هرکدام از اين شاعران جای ويژة خود را دارند، و با زبان و نظام مش...خصی از يکديگر متمايز می شوند.
اين ويژگی در کار شاعران صاحب نام امروزی نيز به چشم می خورد. مثلا می توان به همانندی مضمونی در سه مورد زير توجه کرد:

1.
هر شب ستاره يی به زمين می کشند و باز
اين آسمان غم زده غرق ستاره هاست
سياوش کسرايی

2.
ياران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تيره فرو ريختند سرد
که گفتی
ديگر زمين
هميشه
شبی
بی ستاره
ماند
احمد شاملو

3.
برای هر ستاره يی
که ناگهان در آسمان غروب می کند
دلم هزار پاره است
دل هزارپاره را
خيال آن که آسمان ـ هميشه و هنوز ـ
پر از ستاره است
چاره است
محمد زهری

اين هر سه شعر، با توجه به رويدادهای دهة 30 : تیرباران افسران و غیره، از ديدی سياسی مايه گرفته، وگرد مفهوم و نشانه يی آشنا شکل پذيرفته اند که ريشه در باورهای عوام دارد. من بارها در دوران کودکی و نوجوانی ام، يعنی در همان حول و حوش دهة 30، از زبان مردم معمولی شنيده ام که هر کسی ستاره يی در آسمان دارد، که هنگام مرگ افول می کند.
نمی دانم کدام يک از اين شعرها زودتر سروده شده اند. اما می دانم که نمونة اول، يعنی شعر کسرايی بيشتر از دو نمونة بعدی بر سر زبانها افتاده, و تبديل به ضرب المثل شده است. يکی به دليل وزن و شکل کلاسيک، و زبان ساده و بی تکلفش، و ديگری نگاه پرحسرت، اما امیدوارِ شاعر. مضمون شعر شاملو نقطة مقابل شعر کسرايی است. يعنی در نومیدیِ کامل شکل گرفته است. ديد زهری اما در ميانة اين دو نگاه قرار می گيرد. از خوشبينی کسرايی فاصله می گيرد، و به بدبينی شاملو نمی رسد.

در این کازینو


در این کازینو

...

حالا توی فنجانِ توام
در چای تلخی
که می نوشی

فنجان را کنار که بگذاری
کف دستت را قلقلک می دهم:
آن سنگ کوچک شبرنگی
که از کنار دریا برداشته یی

و میل بوسه ام
و شاهدی که می آید از صبح نششئه
و قمار ستاره ها
که آخرینش را هم باخته یی
در این کازینو

عشق ساده است
اما سمج
نمی آید
تا برود


نقاشی از جلال سرفراز
آکریل ۵۰.۷۰

زمان

زمان

زمان
آفتاب است
...
بر برف

باری

شبِ قُتبی و

حرف

این ریل ها


این ریل ها
...

پیراهنی که بر تن من کرده اید تنگ است
ناراحتم
پیراهنِ قدیمیِ من کو بانوجان؟

دورم کنید از بوی گندِ اتاقِ عمل
بازم کنید از بندِ واژگان
از آ از آیا
بازم کنید

می خواهم آسما ن را زیبا ببینم از آنسان که هست
نجوایِ ختمی و باران

این ریل ها به سمت کجا می روند بانو جان؟
پیراهنِ قدیمیِ من کو؟


از کتاب باران و شیروانی

نقاشی از جلال سرفراز
۵۰.۷۰
آکریل و پاستل

ما موشها


ما موشها

...

ما موش های آزمایشگاهی هم حق داریم که گاهی فکر کنیم
گازهای سمی روی ما آزمایش می شود
بمب ها و راکت ها بر سرمان فرو می ریزد
کارخانه های اسلحه سازی روی زندگی ما
کمی بالا یا پایین
معامله می کنند

هیروشیما و ناکازاکی
چرنوبیل
انفجار رئاکتورهای اتمی ، بمبهای شیمیایی و چاه های نفت
هنوز چنین اتفاقی نیفتاده؟
چه می دانیم؟
شاید همین دو ساعتِ دیگر

دنبال جنایتکار اصلی می گردیم
من می گویم:
سازنده و مصرف کننده
فروشنده و خریدار
گیریم که آن یکی «عاقل» و این یکی دیوانه باشد

دوستانی هم هستند که می گویند چکار داری به فروشنده و خریدار؟
هر کسی سم توی غذات ریخت جنایتکاره

سرِ این موضوع می توانیم اختلاف نظر داشته باشیم
یا نداشته باشیم
نتیجه ظاهرن فرقی نمی کنه
اما به هر حال فکر کردن به از فکر نکردن است

البته موش هایی هم هستند که می گویند:
حالا که نتیجه یکی ست چه لازم که فکر کنیم؟
همان بهتر که بجویم و جفت گیری کنیم و خوش باشیم

بله
این هم فکری ست


۲۱ ژانویه ۱۹۹۱
طرح کمپیوتری از جلال سرفراز