زمستانی
روی دریاچة یخ
...سُر می خوردی و می رفتی
می ترسیدم
با آن کفشِ قدیمی
دستم را می گرفتی و می کشیدی
سُر می خوردیم با هم
از سالی
به سالی
حالا
من می گویم و یخ های شناور می شنوند
از سال هایی که رفته اند
از تو
از من
از زمستانی که نخواهد آمد
روی دریاچة یخ
...سُر می خوردی و می رفتی
می ترسیدم
با آن کفشِ قدیمی
دستم را می گرفتی و می کشیدی
سُر می خوردیم با هم
از سالی
به سالی
حالا
من می گویم و یخ های شناور می شنوند
از سال هایی که رفته اند
از تو
از من
از زمستانی که نخواهد آمد
۲۷ دسامبر ۲۰۱۰
----------
نقاشی از جلال سرفراز
آکریل روی بوم
۷۰.۹۰
آکریل روی بوم
۷۰.۹۰
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen