در این کازینو
...
حالا توی فنجانِ توام
در چای تلخی
که می نوشی
فنجان را کنار که بگذاری
کف دستت را قلقلک می دهم:
آن سنگ کوچک شبرنگی
که از کنار دریا برداشته یی
و میل بوسه ام
و شاهدی که می آید از صبح نششئه
و قمار ستاره ها
که آخرینش را هم باخته یی
در این کازینو
عشق ساده است
اما سمج
نمی آید
تا برود
نقاشی از جلال سرفراز
آکریل ۵۰.۷۰
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen