این روز آفتابی
...
خوکان ختنه کرده
که با کلاه های سیلندر
و کفش های ورنی
و با فراک های بلند
در مزرعه براه می افتند،
گنجشک ها به هلهله در باد می گذرند
و فَزله می ریزند
این روزِ آفتابی
در مرتعی کسی نیست
خوکان ختنه کرده
لبخند می زنند
و با وقار
از پای کرت های معطر می گذرند
هی دمبریده ها !
سنجاب ها دشنام می دهند
سنجاب ها
به باد فرو می روند
وقارِ جامه به تن می درد مترسکِ پیر
تَبل - آفتاب رها می شود
و در ملالِ هوا
خوکانِ ختنه کرده
قهقاه می زنند
از کتاب سُبح از روزنه
۱۳۵۷
طرح از جلال سرفراز
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen