با چشمهای زخم
با چشمهای زخم
*
هفتاد خرس آمدند و مرا بردند
با چشمهای زخم
به تاريکی
بر شانه های آنان گولی بودم
با پای زخم
که ليس می زند
هفتاد خرس
که آمدند و مرا بردند
با چشمهای زخم
و کفشهای زخم به تاريکی
در خوابهای زمستانی
ماندند
و ماهِ زخم
درپسِ هر شانة عسل
زمستان ۱۹۸۹
-------
از کتاب باران و شیروانی
بر شانه های آنان گولی بودم
با پای زخم
که ليس می زند
هفتاد خرس
که آمدند و مرا بردند
با چشمهای زخم
و کفشهای زخم به تاريکی
در خوابهای زمستانی
ماندند
و ماهِ زخم
درپسِ هر شانة عسل
زمستان ۱۹۸۹
-------
از کتاب باران و شیروانی
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen