پرده که میافتد
پرده که میافتد
...
پرده که میافتد چشم چشم را نمیبیند
دست ها میبینند تنها دست ها در دایره یی
به جست وجو می چرخند
از خانه ی سیاه پروازِ خشکش را می آغازد اسب
بر شانه ی فرزین می ماند لَخت و گُشَن
پس کیش و مات پشت پرده ی افتاده
چون شهر در آتش سوزد دنیا در دستانت
دستانت بر چشمانت
دستی میبینی بازیچه ی دستی دیگر پشتِ
پرده ی افتاده
از دفتر واهمه ی مَد
نقاشی از جلال سرفراز
۵۰ در ۷۰
آکریل روی کاغذ
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen