بر خطی از خطوط
بر خطی از خطوط
مهتابِ پشتِ شیشه . اسبِ مسی ، که میبرد مرا
باری، قلم که خون ریخت ، کولی شدم، رقسان، در سرزمینِ شما
کولی، و چاقویش . من و قلمی خونریز در پرِ شالم
یادم نرفته کوبشِِ مشتی، بر چانه ی شما، که شانه خواباندید عمری
زیرِ تابوتِ خدا
بر خطی از خطوط می گذرم ، که میبرد، محموله ی مرا، که نخستین
قابیلم ، در تابِ آن سیاه
و لرزِ شیهه ی اسبِ مسی ست در پشت شیشه ها
------------------
از کتاب واهمه ی مَد
باری، قلم که خون ریخت ، کولی شدم، رقسان، در سرزمینِ شما
کولی، و چاقویش . من و قلمی خونریز در پرِ شالم
یادم نرفته کوبشِِ مشتی، بر چانه ی شما، که شانه خواباندید عمری
زیرِ تابوتِ خدا
بر خطی از خطوط می گذرم ، که میبرد، محموله ی مرا، که نخستین
قابیلم ، در تابِ آن سیاه
و لرزِ شیهه ی اسبِ مسی ست در پشت شیشه ها
------------------
از کتاب واهمه ی مَد
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen