غزلی از استاد شهریار
غزلی از استاد شهریار
هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای
...
دیر آشناتر از توندیدم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای
در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سرکنم نوای دل بی نوای وای
سوز دلم حکایت ساز تو می کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای
آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای
جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای
ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای
من شهریار کشورعشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای
-----
با سپاس از آقای درخشنده فر که این غزل را با ایمیل برای من هم فرستادند
هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای
...
دیر آشناتر از توندیدم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای
در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سرکنم نوای دل بی نوای وای
سوز دلم حکایت ساز تو می کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای
آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای
جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای
ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای
من شهریار کشورعشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای
-----
با سپاس از آقای درخشنده فر که این غزل را با ایمیل برای من هم فرستادند
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen