شب نیزاری
شب نیزاری
از هر رودخانه این جهان سنگی از هر جنگل این جهان برگی از هر شهر این جهان پنجره ای می خواهم
کوره ای برای آب کردن دشنه ها و شمشیرها و صخره ای برای تماشای خورشید که بر شانه بلور تو می لغزد در غروب تا در به روی ماه شرقی بگشاید
پرسیده ای از کدام گذرگاه می گذرد آن غول مهربان که فقط برای عاشقان قایق می سازد و باریکه راه های همه نیزارها را می شناسد؟
قایقی می خواهم و دست و بوسه و نفس تو تا سپیده نیزار
وقتی که دشنه ها و شمشیرها همه آب شدند
از جواد طالعی
کلن، ژوئیه ٢٠١١
از هر رودخانه این جهان سنگی از هر جنگل این جهان برگی از هر شهر این جهان پنجره ای می خواهم
کوره ای برای آب کردن دشنه ها و شمشیرها و صخره ای برای تماشای خورشید که بر شانه بلور تو می لغزد در غروب تا در به روی ماه شرقی بگشاید
پرسیده ای از کدام گذرگاه می گذرد آن غول مهربان که فقط برای عاشقان قایق می سازد و باریکه راه های همه نیزارها را می شناسد؟
قایقی می خواهم و دست و بوسه و نفس تو تا سپیده نیزار
وقتی که دشنه ها و شمشیرها همه آب شدند
از جواد طالعی
کلن، ژوئیه ٢٠١١
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen