Montag, 11. Juni 2012

باری

باری


‎*

باری

... 

سر تا بسر هوای بیابان است

و های و هوی سگ ها

پای حصار


تکرار شیروانی و باران

و گربه های خیس

و بادِ سوگوار

که دستهای تهی را بر هم می کوبد


در سرسرای مشوش

سر بر سریرِ سنگی دارد زن

در چشم نیم خفتة حیرانش

چیزی

که هست و نمس گوید


بی نام و ننگتر

و از همیشه حتا بیرنگتر

منم


باری

چرا به خانه درآیم؟


---------
از دفتر واهمة مَد / ۱۹۹۹

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen