Montag, 11. Juni 2012

چرا؟

چرا؟



‎*

می گویی: چیزی نیست

چیزی می گویی
...
از چیزی می گویی

که نیست؟


چرا؟

می گریزیم از هم

می گریزیم از هم


‎*

می گریزیم از هم

بد یا خوب


...


کلمات اما

خوب یا بد

با هم می مانند

اسبان و ماه

اسبان و ماه




‎*

اسبان و ماه

*
...
ماهِ ابریشمی پشت بارانِ بوسه ست

شب که تنگ است میدان

درنگ است


اسبها ماه را مست کردند

اسب ها ماه را تا نُکِ تپه بردند

ماه می رفت و اسبان/

که رفتند


دست بردم در آیینِ باران

دست بارید در سایة دست

اسب بارید در سایة اسب


پشت این بوسه باران

سیبِ سرخِ تو و دستِ پنهان

*
از دفتر : از ریلِ روبرو

مرا ببخش

مرا ببخش



‎*




مرا ببخش
 

که

در کنسروی

جای نمی گیرم




*

با شعر چگونه یی؟

با شعر چگونه یی؟




‎
پرسیده یی با شعر چگونه یی؟ خوبیم با هم. گاهی قدمی می زنیم. حرفی. اشاره یی. گشتی
روزگازی شمشیرش می خواستم. حالا افیونی شده است. من تغییر کرده ام یا شعر؟ یا هر دو؟

نمی دانم . نمی دانم

باری

باری


‎*

باری

... 

سر تا بسر هوای بیابان است

و های و هوی سگ ها

پای حصار


تکرار شیروانی و باران

و گربه های خیس

و بادِ سوگوار

که دستهای تهی را بر هم می کوبد


در سرسرای مشوش

سر بر سریرِ سنگی دارد زن

در چشم نیم خفتة حیرانش

چیزی

که هست و نمس گوید


بی نام و ننگتر

و از همیشه حتا بیرنگتر

منم


باری

چرا به خانه درآیم؟


---------
از دفتر واهمة مَد / ۱۹۹۹

بادامِ تر

بادامِ تر




‎*

بادامِ تر را که گاز بزنی ...

*
...
پایی بر آب دارد و پایی بر آتش

حیران و دودناک

و باد را به دامان می گیرد و گم می شود

چیزی بجای می ماند اما

شوخ و هراسناک


نه

واژه یی نیست تا بخاتر بسپارمش

سیگاری نیست

تا دودش کنم

تلخای حضوری ست خفته

با لبخندی گس

که می آید و می رود



یادم می دهد که تنها نباشم

و سایه یی را دوست بدارم

که نیست


بادامِ تر را که گاز بزنی

مزة تلخش زیر دندانت می ماند

می دانی ..

تناب ظلم

تناب ظلم




‎*



یادش بخیر

 مادر با من می گفت
هر تنابی از نازکی پاره می شود

الا تناب ظلم
که از کلفتی
 
*


در بیکاریِ مطلق

 در بیکاریِ مطلق


*


سخت گرمِ کار خود بودیم
 در بیکاریِ مطلق
 
 


وقت کم می آمد اما 
...



حرف های زندانی

حرف های زندانی


ای حرف های زندانی

سلول هایتان را
 
...

کی ترک می کنید؟

در چمن نقره

در چمن نقره


در چمن نقره

 از خود می خیزی

بر خود می ریزی ای یگانه

ای همه


چنگ در چهرة هم می زنند فرزندان توامانت

یکی می موید

تا دیگری برتابد

یکی می خیزد

تا دیگری درغلتد


خوابم کن در دامنت ای همهمة نیلگون

و ای خروش اسبان

با یالهای بلندِ نورافشان

در چمن نقره


-----
باکو- اسفند ۶۲

سلمانی

سلمانی


شعر زیبایی از مجید نفیسی

*

سلمانی
...
مجید نفیسی



در کنار یکدیگر نشسته ایم

و به بازی قیچی و شانه دل بسته ایم.

صندلی چرخان، تو را با من برابر می کند

و آینه ی دیواری، ما را به هم پیوند می دهد.

چون به تو می نگرم، خود را می بینم

و چون به خود می نگرم، تو را می یابم.


آن وقت ها عینک می زدم.

شاگرد "سلوکی" آن را برمی داشت

و من نگران بودم که کجا می گذاردش.

پایین آینه پر بود از شبحِ چیزها:

جام های کوچک مسی، تیغ های بزرگ ریش تراشی

فرچه و صابون و ماشین های سلمانی.

بلند که می شدم می پرسیدم:"عینکم کو؟"

و پنج ریالی را کف دستش می گذاشتم.

می خندید و می گفت:"نمی بینی؟"

و دسته های فنری را پشت گوشم می انداخت.


آیرین می پرسد:” How do you want his haircut?” 1

می گویم:” I like it short.

But you’d better ask him.” 2

تو نمونه ها را ورق می زنی

و یکی را نشان می دهی.

من تنها می توانستم "نمره چهار" بزنم یا "آلمانی".

موی بلند را "عجمی"ِ ناظم برنمی تافت.

یک تابستان، خط ریش را پایین آوردم

و پاگیس گذاشتم

و گیسو را تا روی شانه رها کردم.

روز اول مهر

او دم در ایستاد

و مرا به خانه برگرداند.

من تا دو هفته به مدرسه بازنگشتم.


به ژانت می گویم:”No hair on my ear!”3

و دستم را از زیر پیشبند سفید بیرون می آورم.

پدرسگ نمی کرد تیغ نو بیندازد

و همیشه پشت گردنم را خون می انداخت.

من آرام آرام گریه می کردم

او پنبه را با الکل تر می کرد

و روی زخم ها می گذاشت.


به مادرم می گفتم:"چه می شد اگر سلوکی

خودش موی مرا اصلاح می کرد؟"

ماهی یک بار، صبح های زود

با ساک دستی اش به خانه مان می آمد

و دوچرخه اش را توی راهرو می گذاشت.

تا موی بابا را اصلاح کند

من با دوچرخه اش تا سر خیابان

ده بار "تودلی" می رفتم.


ژانت آینه ی دستی را پیش می آورد

نگاه نکرده می گویم:”Thank you.

Could you trim my eyebrows?” 4

خرده موها را از روی صورتم می سترم

و خنکای کوه را

روی گوش و بناگوشم حس می کنم.


آیرین صدایم می کند: ”Can I use gel on him?”5

به تو می نگرم که به من زل زده ای.

"توکلی"ِ دربان، همیشه پس از حمام پارافین می زد

و گرد و خاک کوچه به مویش می چسبید

می پرسم:"می خواهی چکار؟"

می گویی:”It’s cool

I want my hair to stand up like Superman.” 6

خوشا که ناظم مدرسه نیستم.

می پرسم:”Is it easy to use?” 7

آیرین به کف دست کمی پارافین می مالد

و مویت را به پشت شانه می کند.


بیرون که می آییم، می گویم:

"آن وقت ها، موی جلوی شقیقه ها را می کندم

تا شبیه بزرگترها شوم."

می خندی و می گذاری تا روشنایی

قرص صورتت را پر کند.

26 اکتبر 1995

پانویس ها:

* سلمان پارسی حامی مقدس آرایشگرها شمرده می شود و به همین دلیل دکان آنها را "سلمانی" می نامند. در شهر "سلمان پاک" در نزدیکی ویرانه های طاق کسری در عراق مردم نوزادان خود را برای نخستین اصلاح موی سر به کنار مقبره ی سلمان پارسی می آورند. شعر حاضر، متن تجدیدنظر شده ی شعری است از کتاب من، "پدر و پسر"، نشر باران، سوئد، سال 2000.

1ـ موی سرش را چگونه می خواهید بزنم؟

2ـ من موی کوتاه را دوست دارم، اما بهتر است از خودش بپرسید.

3ـ مویم را آنقدر کوتاه کنید که به گوش هایم نرسد.

4ـ ممنون. می شود ابروهایم را کوتاه کنید؟

5ـ می توانم به مویش پارافین بزنم؟

6ـ اینطوری با حاله. می خواهم کاکلم بالا برود مثل سوپرمن.

7ـ آیا استفا