Montag, 22. November 2010

آن سایه

آن سایه 

آن سایه خود منم
و آن تناب ِ شن
که می گرفتم و می رفتم

و پشتِ سر هنوز
بارو و نیمه بارو

آن سایه خود منم

وان بادبادکی
که می گرفتم و می رفتم

و پرسه بر فراز جهان می زدم
و آن کلافِ دود
منم




وان خاک خود منم
وان خیش خود منم
و زخمِ تیغه یی

که در زمین و تنم
شیار می زد و می رفت

آن سایه خود منم که در سرِ هر پیچی
خود را به دار می زد و می رفت

و آن تناب
و الیاف آن تناب منم
و آن سراب
منم


آبان ۶۱
از کتاب باران و شیروانی
عکس از رم - جلال سرفراز

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen