Montag, 22. November 2010

در تلخیِ شبانه

در تلخیِ شبانه



نه
تمکین نمی کنند واژه های من از من
سرکش شدند
سِرتِق
گریزپا
کمتر به چنگ می آیند


هر واژه یی
گلولة سربی ست
در مغزِ من به هر طرفی می دود
در انفجارِ خود
خاموش می شود
و چند لحظه بعد فراموش می شود
زخمی از آن
اگرچه بجا می ماند


اینان
مانوس با زبان و دلم نیستند
در پرسه های من تبسم شیرینی
بر لب نمی نشانند
قفلی نمی گشایند


تنها گاهی
در تلخیِ شبانه
از من سراغِ آن منِ دیگر را می گیرند
اینجا نه
در نفسی دیگر
اینجا نه
پیشِ کسی دیگر


در شهرهای دود شده
در تو به توی یک غمِ دور از دست
و غیرِ قابلِ رویت



آبان ۶۴
از کتاب باران و شیروانی
عکس از رم - جلال سرفراز

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen