Sonntag, 26. Dezember 2010

در این بی وزنی

در این بی وزنی
...
در بدرقة غلامحسین ساعدی


تو را چگون در این بی وزنی
پیدا کنم
میان واهمه هایی
که بی نشان

چیزی نبود دیکته کنی جز مرگ؟

در ناپدید شد
و سایه های پریشانت از دیوارِ وهم گذشتند

چه می توانست باشد ساعت؟
از روز و شب گذشتی

زمانِ زخمی را
در فیلترِ سیگاری پنهان کردم

ماندم
پیاده با گروهِ عزاداران
و ناپدید شدی
در قهوه خانه های آن تَرَفِ کهکشان


از کتاب باران و شیروانی

 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen