Montag, 11. April 2011

مترسک

مترسک


مترسک

یک بار به مترسکی گفتم: « لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده یی.» 
گفت: « لذت ترساندن عمیق و پایدار است. من از آن خسته نمی شوم.»
...
دمی اندیشیدم و گفتم: «درست است. چون من هم مزه ی آن را چشیده ام.»
گفت:«فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند.»
انگاه من از پیش او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند

جبران خلیل خبران
ترجمة نجف دریابندری

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen