Montag, 11. April 2011

بر خطی از خطوط

بر خطی از خطوط



بر خطی از خطوط

 
مهتابِ پشتِ شیشه . اسبِ مسی ، که می‌برد مرا

باری، قلم که خون ریخت ، کولی شدم، رقسان، در سرزمینِ شما

کولی، و چاقویش . من و قلمی خونریز در پرِ شالم

یادم نرفته کوبشِِ مشتی، بر چانه ی شما، که شانه خواباندید عمری

زیرِ تابوتِ خدا


بر خطی از خطوط می گذرم ، که می‌برد، محموله ی مرا، که نخستین

قابیلم ، در تابِ آن سیاه


و لرزِ شیهه ی اسبِ مسی ست در پشت شیشه ها

------------------
از کتاب واهمه ی مَد

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen