Dienstag, 17. April 2012

ديدار

ديدار



ديدار

*
...
عجيب نيست؟ خواب نمی بينم ؟
شما ؟
شما که خواب نمی بينيد؟

اجزاء داستان همه آماده است؟
از صبح / از کليد
از در، که باز شد
در انتهای چاه به باغ قديم؟
از پله يی
که از حکايتها بالا می رفت؟
و من
ميان اين همه در جست و جوی شما بودم
بيدار، حی و حاضر

و دستهای شما هم
به جست و جوی کسی بود مثل من؟
که خواب نيست
که سالهاست
سالهاست خواب نمی بيند

اجزاء داستان همه گرد آمدند
باران / درخت / پرنده
زن / شاهزاده / قصر
ديوی
که شيشة عمرش به سنگ خورد

و يک خيابان
و کافه يی / در انتهای دنج درختان

زمان/ همين الان
مکان /همان آنجا
و تشنه يی که چشمه يی را می يافت
و جشمه يی
که تشنه يی را می جست
اما...
کجاست آن جوانکِ سرتق؟
که در کنار اناری
به انتظار شما ايستاده بود؟

عجيب نيست؟ خواب نمی بينم؟
شما کجا بوديد؟
شما که خواب نمی بينيد؟

22 فوريه 2006

*
طرح از جلال سرفراز

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen