Donnerstag, 4. August 2011

در دوردست ها


در دوردست ها

در دوردست ها
شعری از فلورا

عاشق تو شدن
مثل نگاه کردن ست به ماه
از پشت بام خانه ای در خیابان نادری
عاشق تو شدن
مثل پا برهنه شدن ست
در جویبار خیابان پهلوی
مثل خُنکی رختخواب
زیر پشه بندی در لواسان
مثل بستن چشم
زیر آبِ حوض کوچکی
در خیابان شهباز
مثل دزدانه نگاه کردن پسر همسایه
از بالای دیوار حیاطی در گرگان
مثل شکستن گردوست
پشت باغی در میگون
مثل هُل دادن ماشین
در کوچه پس کوچه های برفی امامزاده قاسم
مثل غلطیدن ست در خواب
در ساحل خزر
مثل بوی بهار نارنجی در بندر عباس
کمپوت گوجه ای در سیر جان
تگرگی در یزد
آوازفاخته ای در کویر

عاشق تو بودن
شکل بته های خار چهارشنبه سوری ست
شکل تربچه های قرمز بازار بهجت آباد
پالوده های گردِ کرمان
دانه های گلپری انار ساوه
یخ در بهشت و شربت بید مشکِ پارک شهر
لبوی داغ میدان ٢٤ اسفند

عاشق تو بودن
شکل کودکی ست
شکل سادگی
شکل خوراکی ها
شکل همه ی بازی ها

عاشق تو بودن
شکل سرخوشی ست
شکل جوانی
شکل بی خیالی

عاشق تو بودن
شکل همه ی خو بی ها
شکل زیبای زندگی ست

عاشق تو شدن دخلی به پیری ندارد

*
مدتها بود که شعری این چنین ملموس و این چنین تاثیرگزار نخوانده بودم. مثل همه ی شعرهای فلورا از زندگی مایه می گیرد، و خاطره های دور را امروزی می کند. نگاه کنید: آیا خودتان را همراه با فلورا در تهران دیروز نمی بینید؟ آیا سایه ی آن روزهای شیرین را بالای سرتان حس نمی کنید؟ چه حسرت زیبایی در این شعر نهفته است، و چه گستره یی دارد عشق
درود بر تو فلورا

جلال سرفراز

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen