Donnerstag, 4. August 2011

در آبیِ کاشی

در آبیِ کاشی


در آبیِ کاشی

*
و آن سوار آبی
در حوض کاشی غرق شد
...
کسی بود
که در قاب عکس قديمی جايی برای خود می جست
کسی بود که تاريخ را در کشو پنهان می کرد
وقتی سوار آبی در حوض کاشی غرق شد


در آن حصارِ توریِ کوچک
هزار سار جوان بی ملاحظه پرسيدند :
پس آن سوار آبی کو؟
از آبیِ کاشی برخاست سوار
و تور از بالکهاشان برچيد


وقتی نگاههای ملس در شراب غلتيدند
و رقص آغاز شد بر چمن سوخته
زنان گريان جامه های سياه دريدند
و هيچ کس ماهیِ قرمز را در پاشويه ی حوض نديد
و سوار آبی را در کاشی


کسی بود که دشنه را دوست نمی داشت
کسی بود که با شناسنامه ی خود عکس می گرفت
وقتی زنان
تاريخ روز و ماه هزيمت را
از سايه يی گذرا پرسيدند

و آن سوار آبی در حوض کاشی غرق شد

٤ مه ٩٥

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen