Donnerstag, 4. August 2011

شام آخر

شام آخر

شام آخر
نگاهی در واپسين شعر فروغ فرخ زاد

*

پرنده مردنی است
...
دلم گرفته است
دلم گرفته است

به ايوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشيده ی شب می کشم
چراغهای رابطه تاريکند
چراغهای رابطه تاريکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به ميهمانی گنجشک ها نخواهد برد

پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
فروغ فرخ زاد

" پرنده مردنی ست" آخرين شعر از دفتر " ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد" ، و در واقع واپسين شعر فروغ فرخ زاد است.
در اين شعر دو فضای ذهنیِ شب و روز در کنار هم تصوير می شوند. شب با چراغهای تاريک رابطه،  و روز با آفتاب و مهمانی گنجشک ها. شبی که هست و روزی که نمی آيد، و ميان آنها ابديتی فاصله است. سپس گريز به ديدگاهی آرمانی، و البته نمادين:
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
اين دو سطر تکرار ی است از سطری بلند از شعر "تنها صداست که می ماند" :
پرنده يی که مرده بود به من پند داد که پرواز را بخاطر بسپارم
می بينيم که جمله ی فوق در روند تغيير شکل، و پيراستگی از بند پند و اندرز به دوجمله ی پی درپی و حکمی قاطع بدل شده است ، و نيز اينجا و آنجا، با پس و پيش شدن دو بخش جمله، به شکل زير تکرار می شود :
پرنده مردنی ست/ پرواز را بخاطر بسپار!
" پرنده مردنی ست ..." مانند جمله ی مشهورِ " تنها صداست که می ماند "، بلافاصله پس از انتشار بر سر زبانها افتاد، و به ضرب المثلی ماندگار تبديل شد .
واپسين شعر فروغ در واقع ميان بيم و اميد، و بهتر بگويم که ميان مرگ و زندگی، شکل گرفته است. شعر فروغ به هيچ وجه از زندگی او جدا نبوده و نيست،  شعری است که از گرهگاه های روانی او پرده برمی دارد. فروغ در برخی ديگر از شعرهای دفتر ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد نيز با مرگ درگير است. گويی می دانسته که به همين زودی به پايان راه خواهد رسيد ـ و يا بايد برسد. بر اين اساس ظنِ خودکشی او چندان واهی هم به نظر نمی رسد.
به مادرم گفتم: ديگر تمام شد
گفتم هميشه پيش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد
بايد به روزنامه آگهی تسليت نوشت

---------

"پرنده مردنی ست" در شکل نهايی در گفت و گويی ميان دو شخصيت - دو وجه درونی شاعر ـ شکل گرفته است. شخصيت اول با نگاه در ايوان و شب و چراغهای تاريکِ رابطه از فردايی می گويد که هرگز نخواهد آمد:
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به ميهمانی گنجشک ها نخواهد برد
شخصيت دوم اما از پرنده گذشته و به پرواز رسيده است:
پرنده مردنی ست
پرواز را بخاطر بسپار
ميان دو شخصيت اول و دوم اما، حرف يا حرفهايی ناگفته می ماند که در ذهنيت خواننده شکل می گيرد، و اين به ارزشهای تصويری شعرفروغ برمی گردد، که ميدان خيال را در حاشيه های سپيد شعرش گسترش می دهد. در اين چارچوب می توان چنين برداشت کرد که شخصيت دوم راز جاودانگی را دريافته است. به همين دليل با نگاهی اميدوار به پيشباز آينده يی می رود, که هر گز آن را به چشم نخواهد ديد
" پرنده مردنی ست " بی شباهت به داستان شام آخر و عروج (پرواز) مسيح نيست. با اين تفاوت که از يهودا و ديگر حواريون خبری نيست، و اگر هست، آنها را در درون شاعر بايد جست و جو کرد.

-------
در شعرهای دهه های سی و چهل ، از شاعران برجسته ی آن دوران ، شب اغلب حالتی نمادين دارد، و اختناق و خفقان سياسی اجتماعی را تداعی می کند. اما در شعر مورد اشاره ی فروغ چنين نيست . شب يادآور همان شام آخر است ، که شاعر آن را مانند جسمی صيقلی و لغزنده لمس می کند:
به ايوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشيده ی شب می کشم
لغزش انگشتان بر پوست کشيده ی شب ، از تجربه ی آبستنی مايه می گيرد. گرهی ترين جای شعر همين جاست. گويی فروغ منتظر نوزادی است که به گمان من جز مرگ نمی توان نامی بر او نهاد.

جلال سرفراز



Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen