Donnerstag, 4. August 2011

غزلی از استاد شهریار


غزلی از استاد شهریار

غزلی از استاد شهریار

هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای
...
دیر آشناتر از توندیدم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای

در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سرکنم نوای دل بی نوای وای

سوز دلم حکایت ساز تو می کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای

آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای

جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای

ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای

من شهریار کشورعشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای

-----
با سپاس از آقای درخشنده فر که این غزل را با ایمیل برای من هم فرستادند

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen