Donnerstag, 4. August 2011

مشتعل در سنگ و منحنی در مرگ

مشتعل در سنگ و منحنی در مرگ


مشتعل در سنگ و منحنی در مرگ


می رويم و آرام نمی شويمو می گذريم بی سايه هامان
مشتعل بر سنگ
و منحنی در مرگ

آتشی در ده پانزده سال آخر از مرگ می سرود . گويی حس می کرد که به پايان رسيده است . کلمات اما آتشی را به جهان بر می گردانند. خود می گويد :

همة راهها هميشه / با آخرين قدمها آغاز می شوند
تصور نمی کنم که او به زندگی پس از مرگ باور داشت . اما از جادوی کلام باخبر بود.



آتشی را با خنجرها بوسه ها پيمانها شناختيم , از کتاب " آهنگ ديگر " ـ 1339 . شعری که زود ورد زبان شد , و اينجا و آنجا با شور و اشتياق خوانده می شد , و خوانده می شود :

اسب سفيد وحشی / بر آخور ايستاده گران سر / انديشناک سينة مفلوک دشتهاست / اندوهناک قلعة خورشيد سوخته ست
با سر غرورش اما / دل با دريغ ريش / عطر قصيل تازه نمی گيردش به خويش ...

زبانی حماسی و پرخاشجو , که با غرابت دشتستانی اش چشم انداز نوينی در شعر نو " نيمايی " گشود . در آن سالها جنبش سياسی ـ اجتماعی ايران با پی آمد های شکست بزرگی درگير بود.

خنجرها بوسه ها پيمانها هم مثل زمستان اخوان برآمدی از شکست است , با اين تفاوتِ آشکار , که شکست را برنمی تابد. راز اين تمرد در برابر شکست , در نگاه ايلياتی شاعر دشتستانی نهفته است .

در چنين نگاهی غرور و نوميدی , حماسه و مرثيه , در هم آميخته است . شاعر دچار درگيری درونی است . غرور زخمی اما برجا , نوميدیِ نستوه و شکننده . اين درگيری , در شعر مورد اشاره , در حالتهای اسب و سوار , يعنی دو وجه درگير , تصوير می شود :

اسب سفيد وحشی / بگذار در طويلة پندار سردِ خويش / سر با بخور گند هوسها بياکنم / نيرو نمانده تا که فرو ريزمت به کوه / سينه نمانده تا که خروشی بپا کنم / اسب سفيد وحشی / خوش باش با قصيل ِ ترِ خويش

اين تصويری است از حالت سوار. سرخورده و نوميد . اما اسب با قصيل تازه خو نمی کند , سر به آخور فرو نمی برد. نفس سرکش او را به تاخت و تاز می خواند. بيقرارِ عنان گسيختگی هاست .

اسب سفيد وحشی اما گسسته يال / انديشناک قلعة مهتاب ِ سوخته ست / گنجشکهای گرسنه از گرد آخورش / پرواز کرده اند / ياد عنان گسيختگی هايش / در قلعه های سوخته ره باز کرده اند .

با خنجرها بوسه ها پيمانها و برخی ديگر از شعرهای " آهنگ ديگر " عناصری از زندگی ايلياتی جنوب سر از شعر درمی آورند. وزن پر طمطراق و فضای حماسی ِ شعر , همراه با تصويرها و رنگهايی که از کوه و بيابان مايه می گيرد , توانايی های بکر شاعر را به رخ می کشند . گويی لورکای اسپانيايی راه دامنه های زاگرس را در پيش گرفته است :

اسب سفيد وحشی با نعل نفره وار / بس قصه ها نوشته به طومار جاده ها / بس دختران ربوده ز درگاه غرفه ها / خورشيد بارها به گذرگاه گرم خويش / از اوج قله بر کفل او غروب کرد ؟ مهتاب بارها به سراشيب جلگه ها / بر گردن سطبرش پيچيده شال زرد ..

زبان حماسی ـ ايلياتی ِ آتشی در شعر هايی چون " گلگون سوار " و " عبدوی جط " در دفترهای " آواز خاک " و " ديدار در فلق " ادامه می يابد . گويی دشتستانی از جط زاده و جط , پلنگ و پازن , اسب و سوار و ايل , چون روحی سرگردان در پيگرد اوهستند . شعر او در حرکت و ستيز معنی می گيرد . همان ويژگی هايی که از او شاعر بزرگی ساخته است . اما در همين دو دفتر ـ و حتی در همان

" آهنگ ديگر " رگه هايی ديگر سر بر می کشند , که شعر او را از فورانهای حسی ِ قوی دور می کنند . به نظر می رسد که شعر و شاعر به سمت نوعی دگرديسی می روند . هواداران شعر آتشی در بدو امر نگران می شوند , و اين دگرديسی را بر نمی تابند. اما ديری نمی کشد که با چهرة نوين او آمخته می شوند.

دو مجموعة " آواز خاک " و " ديدار در فلق " پی در پی ـ به فاصلة يک سال ـ در اواخر دهة چهل منتشر شد . هنگامی که آتشی سر از پايتخت درآوردبود . آموزش در دانشسرای عالی در رشتة زبان و ادبيات انگليسی . چند سالی تدريس در قزوين . و سپس ماندگاری در تهران. قلم زدن در تلويزيون و مجلة تماشا , نقد و بررسی کتاب , و ترجمه در کنار تدريس .

زندگی در تهران , و نزديک شدن به جامعة ادبی و روشنفکری آن روزگار ـ چنانکه اشاره شد ـ آتشی را به سمت تجربه های تازه يی کشاند . ديگر در شعر او از آن روح حماسی کمتر خبری بود . دگرگونی کيفی در فرم و محتوا . زبانی انديشمند ـ شايد در تاسی از شعر شاملو . اين در حالی بود که شاعر عبدوی جط همواره می کوشيد پيوند های زبانی و ذهنی اش با فضاهای مورد اشاره را کنار نگذارد. در اين دوره آتشی از وزن بيشتر فاصله گرفت . شعرهايش آن برندگی , و جلای پيشين را ـ که باب سليقة آن روزها بود و در چند قطعه بيشتر رخ می نمود ـ نداشت , و نمی توانست داشته باشد . اما به اعتباری در روند رشد خود ژرفتر و درونی تر شده بود . اين دگرديسی گرايش او را به سمت شعر ناب باز می تاباند . در دفترهای

پی در پیِ " وصف گل سوری "ـ 1367 , و يک سال بعد " گندم و گيلاس " ـ دفتری که بقولِ خود آتشی " عجولانه " منتشر شد , و سپس " زيباتر از شکل قديم جهان " ـ زمستان 1376 , می توان به چنين گرايشی برخورد.

منوچهر آتشی در آغاز دفتر " زيباتر از شکل قديم جهان " شعری در " ستايش نيما " نوشته است , که جدا از ارزشهای زيبايی شناسانه , در نکته يی از آن می توان تامل کرد :

از حجره ها که برون آمدم
از غارها و از کمر جانور
از ديرها و معبدها که بيرون زدم
از خواب مردگان

...

نام تو را برابر کوه بانگ زدم
پژواک صدايم شگفتا
نام خودم بود

آتشی نام خود را پژواک نام نيما می داند. در دفتر مورد اشاره , زير عنوان " يادداشت برای خواننده ـ و احتمالا منتقد "
نکته هايی آمده است , که خواننده را به ديدگاههای او نزديکتر می سازد.
او می نويسد : " کسانی از ديگرگونی شعر من , يا سبک و سليقة من ( در مقايسه با گذشته های دور ) سخن گفته اند و
می گويند . من می گويم چنين نيست .اما اگر در اين مدعاها وجهی از واقعيت موجود باشد , می بايست جور ديگری مطرح شود . من هرگز از بيرون وارد شعر نمی شوم , بلکه از درونِ شعر به بيرون سرک می کشم. من پنجاه سال است محاط در شعرم. همه چيزم را به پايش ريخته ام , و اين ادعا نيست . خيلی ها می دانند در واقع من استمرار بلاانقطاع شعرم. من و شعرم در هيئتی جدايی ناپذير , مثل يک جريان در بستر زمان و مکان می غلتيم و می رويم. بستر ما ( سبک , شکل و ... ) حاصل اين غلتيدن ماست .من و شعرم . مثل رودخانه که ... "

در پايان يادداشت آتشی آمده است : " ... شعر من آواز مستمر وجود من است . در جهانی که وجود مرا از وجود ديگران می پردازد و ادامه می دهد. ديگرانی که پيوسته به هم و ... تنهايند . . چون تنهايند به هم پيوسته اند. تنهايی می شود شعرشان ."

من نيز بر آنم که آتشی تازه در آغاز راه است . شعر او ـ و از درون شعر ش خودش را ـ بايد همانطور که خود راهنمايی می کند پی گرفت و باز شناخت .

----------------
 این یادداشت پس از مرگ آتشی در بی بی سی آمد
 
 
 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen