Donnerstag, 4. August 2011

بی چتری


بی چتری

بی چتری

*

جهان به تبسمی ممکن می شود

در ناممکن می گذری
و پیریِ زودرس را در پُکِ سیگاری قاب می گیری

جهانِ ممکن
و تبسمِ ناممکن

روز با پنجره یی ممکن است

*
بی چتری در باران
میان ممکن و ناممکن درگذری
و سوت می زنی
اسبِ سرکشِ مستی را که شیهه کشان گذشت

سوتِ ممکن
و اسبِ رفته ی ناممکن

------
از دفتر واهمه ی مَد

یک فراز این شعر به دلم نمی نشست، از هنگامی که نوشته شد، تا هنگامی که در کتاب واهمه ی مد آمد، و پس از آن تا همین امروز. مُخل بود. با چندبار دستکاری هم راه به جایی نبرد. سرانجام دریافتم که با چشم پوشی از چند کلمه و تصویر نابجا می توانم به ساختمان مورد نظرم دست یابم . چنین وسوسه یی همیشه با من هست. اینجا و آنجا، در این شعر یا آن دیگری
 
جلال سرفراز



Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen